اندر باب نزاع مابین مقام معظم رهبری و رئیس جمهور دکتر احمدینژاد
این طنز آخوندی را در سایت مهدی خزعلی دیدم. مطالب خواندنی فراوانی دیگری هم در سایت مهدی خزعلی هست.
میگویند یکی از بزرگان نجف عیال را سه طلاقه کرده بود، دیگر امکان رجوع نداشت، باید محلّلی پیدا میکرد تا خاتون را به عقد خویش درآورد و پس از همبستری، او را طلاق دهد، کاری بس دشوار و پر مخاطره بود، باید کسی مییافت که نه خاتون به او دل بندد و نه او به خاتون!
شیخ سردرگریبان به دنبال چاره بود، خاتون جوان و زیبا و گل اندام بود، نکند محلّل جا خوش کند و خاتون را رها نسازد، یا خاتون محلّل را بر شیخ ترجیح دهد! دراین اندیشه بود که صدای انکر الاصوات آبحوضی در کوچه پیچید، صدا را به سرش انداخته بود که: " آب حوض میکشیم" خودش از صدایش نتراشیدهتر و نخراشیدهتر بود، کچل و لوچ و پیس، با قدی کوتاه و چشمانی تنگ و دهانی دریده، دون مایه و بیفرهنگ، با پایی لنگ، از مال دنیا سطلی داشت و یک لولهنگ، آب حوض میکشید، نگاه به او کفاره داشت و دیدنش در خواب صدقه، شیخ چون ارشمیدس فریاد کرد که یافتم، یافتم و سربرهنه به کوچه پرید، دیگر آبحوضی نمیدید، او واسطه وصال بود، در او جمال یار میدید، او را به اندرون دعوت کرد و راز خویش با او در میان گذاشت، گفت: "همیشه تو آب ما میکشی و اینک ما، همیشه یک درهم میستاندی و اینک صد دینار، اما حواست باشد که زود کارت را بکنی و بروی"!
آبحوضی انگار در عرش پرواز میکرد، خانه شیخ را یکی از قصرهای بهشت میدید که درغرفه های آن حوریان منتظرند، او که عمری عزب بود و معذب و دست در آغوش خویش داشت، با خود گفت: "صد دینار هم ندهی در خدمتم!" اما به شیخ گفت: "شما بر من ولایت دارید، امر امر شماست."
القصه، برای اولین بار بود که دلی از عزا درآورد و کامروا با صد سکه دینار طلا از خانه شیخ بیرون آمد، سبکبال شده بود، انگار بر بال ملائک قدم می گذاشت، برعمر رفته افسوس میخورد و میگفت: "عجب کسب پر منفعتی! "
فردا صبح شیخ با صدای آبحوضی بیدار شد، از همیشه سحرخیزترشده بود و صدایش رساتر، اما چیز دیگری میگفت، او داد میزد: " مَن یَطلُب المُحَلِّل؟ " " کی محلّل می خواهد؟" شیخ بیرون آمد و گفت: " این چه بیآبرویی است که راه انداختهای؟" آبحوضی – ببخشید محلّل– پاسخ داد:"راستش دیدم کارش راحتتر و درآمدش بیشتراست،شغلم راعوض کردم!
این حکایت روزگار ماست، علماء همه جورش را با این ملت تجربه کرده بودند، ۲۴ سال کابینه در اختیار روحانیت بود، جابجایی سید و شیخ و سید هم جواب نمی داد، سه روحانی این عروس را در کابین خویش داشتند و اینک محلّلی لازم بود با شرایط کذا و کذا! باید آنقدر زشت باشد و زشتی کند که ملت نه تنها دل بر او نبندد که از ترس او به دامان داماد قبل پناه برد، قدرش را بداند و او را بر روی سر بنشاند، و از سویی کسی باشد که اگر خواست جا خوش کند، زورمان به او برسد و دمش را بگیریم و بیرون بیاندازیمش!
اما امروز محلل جا خوش کرده است و با بزک و دوزک، با دروغ و فریب و با خرج کردن از کیسه شیخ میخواهد در دل خاتون جا بازکند، تازه همکاران سابق را هم دعوت کرده است که بیایید، این شغل راحتتر و پرمنفعتتراست و برای دور بعد هم محلّلها صف کشیدهاند.
بیچاره خاتون!!
دکتر مهدی خزعلی، سایت باران
۲۲/۵/۱۳۸۹