۱۳۹۰ اسفند ۸, دوشنبه

اسکار، جایزه‌ای برای اصغر فرهادی و سینمای ایران

اسکار، جایزه‌ای برای اصغر فرهادی و سینمای ایران
فیلم جدایی نادر از سیمین، ساخته اصغر فرهادی برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی در هشتاد و چهارمین دوره سالانه اسکار شد. این فیلم در بخش بهترین فیلمنامه غیراقتباسی اسکار نیز رقابت می‌کرد. این نخستین جایزه اسکار برای سینمای ایران است. این جایزه نشاندهنده مهارت حرفه‌ای اصغر فرهادی و دیگر دست اندرکاران فیلم جدایی نادر از سیمین و همچنین نشاندهنده جایگاه والای هنر و صنعت سینمای ایران است.

اصغر فرهادی نماینده سینمای پرافتخاری است که در چند دهه اخیر خالق آثار برجسته‌ای مانند شوهر آهوخانم، پستچی، گزارش، گاو، قیصر، گوزن‌ها، باران، آقای هالو، شازده احتجاب، رگبار و دهها فیلم با ارزش دیگر در پیش و پس از انقلاب بوده است. هنگامی که سخن از سینمای ایران می‌رود، نباید نقش سینمای مردمی دهه چهل و پنجاه شمسی را در رشد و تکوین سینمای هنری ایران نادیده گرفت. نقش هنرپیشه‌ها و کارگردانانی مانند محمد علی فردین، ناصر ملک مطیعی، فروزان، سیامک یاسمی، ساموئل خاچیکیان و بسیاری از دیگر همکاران آنان در گسترش و تثبیت سینمای ایران و بردن فیلم ایرانی به میان توده‌های میلیونی غیرقابل چشم پوشی است. این جایزه اسکار، جایزه‌ای است برای اصغر فرهادی و همه سینماگرانی که در طی سالیان دراز راه را برای سینمای موفق ایران هموار کرده‌اند.
اصغر فرهادی نویسنده صفحه درخشان دیگری از تاریخ سینمای ایران!

۱۳۹۰ بهمن ۱۹, چهارشنبه

خمینی، از ماه تا مقوا

پرده اول: فرشته‌ای آمد
روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷. خیابان شاهرضای تهران پر بود از مردم. سر و وضع بسیاری از آن بیقرارانی که در وسط خیابان در جنب و جوش بودند نشان می‌داد که اهل این دور و برها نیستند. این تیپ آدم‌ها در راه‌پیمائی‌های بزرگی که نیروهای مذهبی در هفته‌های پیش از آن سازمان داده بودند هم در همین خیابان شاهرضا دیده می‌شدند، هر چند تنوع شرکت کنندگان در آن راه پیمائی‌ها بیشتر بود. در آن راه‌پیمائی‌ها خبری از نیروهای پلیس و ارتش شاهنشاهی نبود و از قرار معلوم آن راه‌پیمائی‌ها در پی توافقات پشت پرده رهبران مذهبی مانند محمد بهشتی، مهدی بازرگان، مرتضی مطهری و یارانشان با فرماندهان حکومت نظامی و ساواک و به تبع توافقات پشت پرده آنان با آمریکائی‌ها سازمان داده شده بود. برگزارکنندگان مذهبی- مسجدی آن راه‌پیمائی‌ها با شدت و خشونت میخ خود را کوفتند و از دادن هر گونه شعار غیرمذهبی و حمل پلاکاردهای غیرمذهبی جلوگیری کردند. شرط مشارکت نیروهای چپ آن بود که از شعارها و پلاکاردهای خود صرفنظر کنند.

این بار آنها که در میانه خیابان بودند، هیجان و بیقراری دیگری داشتند. با وجود برخی شایعات در مورد امکان حمله جنگنده‌های نیروی هوائی به هواپیمای خمینی و همراهانش، این هواپیما بدون هیچ مانعی در فرودگاه مهرآباد فرود آمد و کمیته استقبال هم توانست بدون هیچ گونه مزاحمتی کارهای خود را سازمان دهد و حالا خمینی، همراهان وی و انبوه مشتاقان استقبال کننده از او در راه گورستان بهشت زهرا در جنوب تهران بودند. قرار بود ماشین حامل خمینی از خیابان آیزنهاور (آزادی) و شاهرضا (انقلاب) بگذرد، همان مسیری که راه‌پیمایان و تظاهرات کنندگان چند بار در هفته‌های پیش از آن طی کرده بودند، البته با این تفاوت نمادین که حالا خمینی در مسیری خلاف حرکت راه‌پیمایان و تظاهرات کنندگان در حرکت بود.

انبوهی از مردم در خیابان شاهرضا دیده می‌شدند. هیچ نظم و ترتیبی در کار نبود. با نزدیک شدن ماشین بلیزر حامل خمینی و کاروان همراهان وی شور و هیجان برخی از مردم بیشتر شد. صحنه بی شباهت به عزاداری ماه محرم نبود. بیقراری و هیجان عده‌ای از حاضران بیشتر به جنون شباهت داشت. امام آنها آمده بود، فرشته‌ای که آمده بود تا همه چیز را درست کند و قیمه پلو و شربت نذری عاشورا را بین همه سینه زنان تقسیم کند. خمینی و روحانیون طرفدار او توانستند بعدها با پشتگرمی همان قماش آدم‌هائی که آنروز در خیابان شاهرضا بودند، قدرت هر چه بیشتری را در انحصار خود و هوادارانشان بگیرند.

 رژیم جمهوری اسلامی و مبلغان آن از بازگشت خمینی به ایران یک حماسه دروغین ساختند و ادعا کردند که بیش از ۹۸% از مردم ایران به جمهوری اسلامی خمینی رأی مثبت دادند. نمی‌توان دقیقاً گفت که واکنش میلیون‌ها ایرانی که موافقتی با خمینی و یارانش نداشتند در آن روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ چه بود. نظر انواع و اقسام غیرمذهبی‌ها، طبقه متوسط شهری، چپ‌ها، اقلیت‌های قومی و مذهبی و دیگرانی که موافق خمینی و روحانیون نبودند چه بود. اما در همان وانفسای استقبال از خمینی، در محوطه روبروی دانشگاه تهران، در پیاده‌روهای ضلع جنوبی خیابان شاهرضا و بیرون کتابفروشی‌ها و انتشاراتی‌ها، یعنی آنجا که من ایستاده بودم، آدم‌های دیگری، آشنا و ناآشنا، جوان و میانسال هم بودند که با بهت و ناباوری یا با اندوه و افسوس نظاره‌گر این استقبال جنون آمیز بودند.

مهرداد و حمید هم در کنار من ایستاده بودند. هر دو آنها دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران بودند و در دو سه سال اخیر همه توانشان را برای سازمان دادن فعالیت‌های سیاسی صرف کرده بودند، از جلب و سازماندهی هواداران و پخش روزنامه و نشریه گرفته تا سازماندهی تظاهرات موضعی و پخش اعلامیه، آنهم در شرایطی که کمتر کسی جرأت این کار را داشت. نه آنها و نه من هرگز تصور نمی‌کردیم که آن همه کوشش‌ها و مبارزات نیروهای مبارز و مترقی به آمدن خمینی و اعمال دیکتاتوری آخوندی، آنهم حتی پیش از سقوط رژیم شاهنشاهی بیانجامد. افرادی که اینگونه فکر می‌کردند در اکثریت نبودند، اما از آن یک درصدی که بازرگان و آخوندهای طرفدار خمینی ادعا می‌کردند هم بسیار بیشتر بودند.

پرده دوم: امام در ماه
غروب هنگام بود. من از یک قرار به یک قرار دیگر در راه بودم. در خیابان نظام آباد به سمت میدان رسالت در حرکت بودم. از اتوبوس پیاده شدم. هیاهوئی بود و انبوهی از مردم، خردسال و بزرگسال، زنان چادری و مردان در خیابان بودند و به آسمان نگاه می‌کردند. یک شایعه کافی بود تا هزاران نفر به خیابان‌ها و پشت بام‌ها کشانده شوند. عده‌ای چهره "امام خمینی" را روی ماه دیده بودند و دیگران هم می‌خواستند از این موهبت غافل نمانند. برخی از مردمی که در خیابان بودند ادعا می‌کردند که صورت امام خمینی را در ماه دیده‌اند و عده‌ای هم هر چه نگاه می‌کردند چیزی جر آن نقش معمولی روی ماه نمی‌دیدند.

پرده سوم: امام مقوائی
روز ۱۲ بمهن ۱۳۹۰. تصویر مقوائی "امام خمینی" توسط دو نفر اونیفورم پوش از یک هواپیمای جمهوری اسلامی به پائین آورده می‌شود و سوار یک بلیزر می‌شود. مردم مسلمان در صحنه نیستند. تنها اونیفورم پوش آنجا هستند. امام مقوائی بی یال و دم و اشکم همزمان وارد چندین و چند فرودگاه در سرتاسر کشور می‌شود و به اینطرف و آنطرف حمل می‌شود. امام خمینی مقوائی سپس سر از مدرسه رفاه تهران هم درمی‌آ‌ورد اما دیگر نه از سران نهضت آزادی و  جبهه ملی و امامدوستان و امامپرستان سینه چاک خبری هست و نه از آن دیگرانی که راه را برای امام شدن و آمدن خمینی هموار کرده بودند. هیچ خبری از مردم عادی هم نیست. امت و ملت همیشه در صحنه در این صحنه حاضر نیستند. نه کسی شعار می‌دهد، نه کسی از فرط هیجان دیدن خمینی غش می‌کند و نه کسی با شنیدن صدای خمینی زیر گریه می‌زند.

 به راه انداختن نمایش امام مقوائی که به نوبه خود جلوه دیگری بود از شکوفائی هنر والای اسلامی، و به دنبال آن به راه افتادن سیلی از طنز و جوک درباره امام خمینی مقوائی طلیعه‌ای بود از آغاز روند فروپاشی قطعی قداست و ابهت دروغین خمینی. سی و سه سال پس از بازگشت خمینی به ایران و پس از کشته شدن چند صد هزار ایرانی و آواره شدن چندین میلیون ایرانی دیگر، حالا امام خمینی کبیر در چشم بسیاری از ایرانیان و جهانیان دیکتاتور عوامفریبی است در ردیف دیگر دیکتاتورهای مکار و روانپریش چون هیتلر، استالین، عیدی امین، چائوشسکو، صدام حسین و معمر قذافی.

امام خمینی، این بار در غیبت امت همیشه در صحنه